خرده ستمگران
دون خوان تا ماهها بعد درباره سلطه آگاهی با من حرفی نزد . در آن ایام ما در خانه ای زندگی می کردیم که گروه ناوال در آن بسر می برد .
دون خوان دستش را بر شانه ام گذاشت و گفت :
- برویم گشتی بزنیم . یا حتی بهتر از آن ، به میدان شهر برویم که مردم زیادی در آنجا هستند ، بنشینیم و حرف بزنیم .
از این که با من حرف می زد تعجب کردم ، زیرا در این چند روزی که در آن خانه اقامت داشتم او بجز سلام و علیک حرف دیگری با من نزده بود .
وقتی خانه را ترک می کردیم لاگوردا جلو آمد و خواست که او را هم به همراه ببریم . انگار مصمم بود که پاسخ منفی نشنود . دون خوان با لحنی جدی به او گفت که می خواهد خصوصی با من صحبت کند . لاگوردا گفت :
- شما می خواهید در باره من حرف بزنید.
لحن و حالتش حاکی از سوء ظن و آزردگی بود.
دون خوان با لحنی جدی پاسخ داد :
- حق با تو است .
و بدون اینکه نگاهی به او بیندازد راهش را گرفت و رفت .
به دنبال او رفتم و در سکوت به طرف میدان شهر به راه افتادیم . وقتی نشستیم از او پرسیدم آخر ما چه حرفی داریم که در باره لاگوردا بزنیم . من هنوز از نگاه تهدید آمیزش در موقع ترک خانه ناراحت بودم .
- ما حرفی برای گفتن درباره لاگوردا یا کس دیگری نداریم ، فقط برای این که خود بزرگ بینی بیش از حد او را تحریک کنم این طور گفتم و می بینی که موثر افتاد . حالا نسبت به ما خشمگین است . با شناختی که من از او دارم حالا آن قدر به خودش تلقین می کند تا مطمئن شود که خشمش درست و بجا بوده است و ما او را طرد کرده و احمق پنداشته ایم . اگر مقابلمان سبز شود ، اصلا تعجب نخواهم کرد .
- حالا که ما نمی خواهیم از لاگوردا حرف بزنیم ، پس راجع به چه چیزی می خواهیم بحث کنیم ؟
- می خواهیم بحثی را که در اآخاکا شروع کرده بودیم ادامه دهیم . برای درک توضیحات در مورد آگاهی لازم است کوشش بیش از حدی به کار بری و آماده باشی که سطوح آگاهیت را جابجا کنی . تمام مدتی که ما درگیر این بحث هستیم ، من تمرکز و شکیبایی کامل تو را می خواهم .
تا حدی گله آمیز به او گفتم که چقدر با امتناع از صحبت کردن در این دو روز اخیر مرا ناراحت کرده است . مرا نگریست و ابروانش را بالا برد . لبخندی بر لبانش پدیدار و بعد محو شد . متوجه شدم که به من می گوید چندان بهتر از لاگوردا نیستم . چینی بر پیشانی انداخت و گفت :
- فقط می خواستم خود بزرگ بینی ات را تحریک کنم . خود بزرگ بینی بزرگترین دشمن ماست . فکرش را بکن ، چیزی که ما را ضعیف می کند ، احساس رنجش نسبت به کردار و سوء کردار همنوعان ماست . خود بزرگ بینی ما سبب می شود که بیشتر ایام زندگیمان از کسی رنجیده باشیم . بینندگان جدید توصیه می کنند که کوشش سالکان مبارز باید در جهت ریشه کن ساختن خود بزرگ بینی باشد . من از این توصیه پیروی و کوشش بسیار کردم که به تو نشان دهم ما بدون خود بزرگ بینی آسیب ناپذیر هستیم . ضمن گوش کردن به حرف هایش ناگهان چشمانش درخشان شدند . با خود فکر کردم چیزی نمانده است که بی دلیل بزند زیر خنده که ناگهان در اثر کشیده جانانه و دردناکی که بر گونه راستم وارد آمد از جا پریدم .
لاگوردا پشت سرم ایستاده و دستش هنوز بالا بود . چهره اش از شدت خشم برافروخته بود . فریاد زد :
- خوب ، حالا هرقدر دلت می خواهد از من حرف بزن . اقلا حالا دلیلی داری . اگر حرفی داری ، جلو روی خودم بگو .
ظاهرا از شدت غضب از پا درآمده بود . روی زمین نشست و شروع به گریه کرد . دون خوان حرفی نزد . از شدت شادی غیر قابل وصفی بهتش زده بود . من از شدت غضب خشکم زده بود . لاگوردا نگاه خیره ای به من انداخت و سپس رو به دون خوان کرد و به ملایمت گفت که ما حق نداریم از او انتقاد کنیم .
دون خوان از شدت خنده روی زمین خم شده بود . حتی نمی توانست حرفی بزند . دو سه بار سعی کرد چیزی به من بگوید ولی دست آخر منصرف شد و به راه افتاد . بدنش هنوز از شدت خنده می لرزید . درحالی که هنوز با غضب به لاگوردا می نگریستم – در آن لحظه لاگوردا به نظرم آدم حقیری آمد – خواستم به دنبال دون خوان بدوم که ناگهان اتفاق خارق العاده ای رخ داد . متوجه شدم چه چیزی آن قدر به نظر دون خوان مضحک آمده بود . من و لاگوردا خیلی به هم شبیه بودیم . خود بزرگ بینی ما بیش از حد بود . تعجب و خشم من از سیلی خوردن تفاوتی با خشم و سوء ظن لاگوردا نداشت . حق با دون خوان بود . بار گران خود بزرگ بینی واقعا دست و پا گیر است.
با خرسندی به دنبالش دویدم ، اشک بر گونه هایم می غلتید . وقتی به او رسیدم گفتم که متوجه چه مطلبی شده ام . چشمانش از موذی گری و خوشی برق می زدند . پرسیدم :
- با لاگوردا چه کنم ؟
- هیچ ، شناخت همیشه مسئله ای خصوصی است .
موضوع را عوض کرد و گفت که نشانه های نیک به ما می گوید که بحث مان را در خانه او ، یا در اتاق بزرگی که صندلی های راحت دارد ادامه دهیم و یا پشت خانه که راهرو مسقفی دور آن است . گفت هر وقت که توضیحاتش را در درون خانه شرح می دهد ، هیچ کسی نباید وارد این دو محوطه شود .
به خانه بازگشتیم . دون خوان به همه گفت که لاگوردا چه کرده است . شادی که از مسخره کردن لاگوردا به بینندگان دست داد وضع ناراحت کننده ای برایش به وجود آورد . وقتی که نگرانیم را در مورد لاگوردا اظهار کردم ، دون خوان گفت :
- با ملایمت نمی توان به جنگ خود بزرگ بینی رفت .
بعد از دیگران خواست که اتاق را ترک گویند . نشستیم و دون خوان شروع به توضیحاتش کرد .
گفت که بینندگان کهن و جدید به دو دسته تقسیم می شوند . دسته اول خواهان خویشتن داری هستند و فعالیتهایشان را در جهت اهداف عملی هدایت می کنند . این کارها به نفع سایر بینندگان و مردم به طور عام است . دسته دیگر متشکل از کسانی است که نه اهمیتی به خویشتن داری می دهند و نه به اهداف عملی . بینندگان بالاتفاق معتقدند که دسته دوم در حل مساله خود بزرگ بینی ناموفق بوده اند. توضیح داد :
- خود بزرگ بینی چیزی سهل و ساده نیست . سرچشمه همه چیزهای خوب و بد در وجود ماست . برای رهایی از خود بزرگ بینی که از جمله چیزهای بد است . شخص به تدبیر فوق العاده ای نیاز دارد . بینندگان طی سالیان کسانی را که در این راه موفق شده بودند ، تحسین بسیار می کردند .
گله آمیز گفتم که اندیشه از بین بردن خود بزرگ بینی با وجودی که اغلب نیز به نظرم بسیار خوشایند می رسد ، ولی واقعا درک ناپذیر است . گفتم که رهنمودهایش برای خلاصی از آن ، چنان مبهم است که نمی توانم از آنها پیروی کنم . پاسخ داد :
بارها به تو گفته ام که برای پیروی از طریقت معرفت شخص باید قوه تخیل بسیاری داشته باشد ، میدانی که در طریق معرفت هیچ چیز آن طور که دل مان می خواهد روشن نیست .
ناراحتی من مجبورم کرد مدعی شوم که نصایحش در مورد خود بزرگ بینی مرا به یاد احکام کاتولیکی می اندازد . پس از آن که عمری در باره پلیدی گناهان شنیده بودم ، مثل سنگ شده بودم . پاسخ داد :
- برای سالکان ، مبارزه با خود بزرگ بینی یک مسئله استراتژی است و نه یک اصل اخلاقی . اشتباه تو در این است که با دید اخلاقی به حرف هایم می نگری.
- ولی دون خوان من تو را مردی خیلی اخلاقی می دانم .
- تو فقط به بی عیب و نقص بودن من توجه می کنی ، همین و بس .
- بی عیب و نقصی و از شر خود بزرگ بینی خلاص شدن آن قدر مفاهیم مبهمی هستند که ارزشی برایم ندارند .
دون خوان از شدت خنده ریسه می رفت و من اصرار می کردم که بی عیب و نقصی را برایم توضیح دهد . گفت :
- بی عیب و نقص بودن چیزی جز استفاده مناسب از انرژی نیست . حرفهای من واقعا ربطی به اخلاق ندارد . من به اندازه کافی انرژی ذخیره کردم و همین مرا بی عیب و نقص می سازد ولی برای فهمیدن این مطالب تو هم باید به اندازه لزوم انرژی ذخیره کنی .
مدت مدیدی سکوت کردیم . می خواستم درباره گفته هایش فکر کنم . ناگهان دوباره شروع به صحبت کرد :
- سالکان یک فهرست استراتژیکی تهیه می کنند . تمام کارهایشان را فهرست می کنند و بعد تصمیم می گیرند که کدام یک از این کارها را تغییر دهند تا در مصرف انرژی شان صرفه جویی شود.
دلیل آوردم که پس فهرست آنها شامل هر چیزی در زیر این آسمان کبود می شود . ولی او با حوصله پاسخ داد که فهرست استراتژیکی که از آن حرف می زند ، تنها شامل الگوهای رفتاری می شود که برای بقا و سلامتی ما ضروری است .
از این فرصت استفاده و تاکید کردم که بقا و سلامتی را می توان به صور بی پایانی تفسیر کرد و به هیچ وجه نمی توان توافق کرد که چه چیز برای سلامتی و بقا ضروری است و چه چیز ضروری نیست.
در حین حرف زدن علاقه ام را نسبت به مسئله از دست دادم . متوجه بیهودگی دلایلم شدم و حرفم را قطع کردم .
دون خوان گفت که در فهرست استراتژیک یک سالک مبارز ، خود بزرگ بینی تنها چیزی است که انرژی زیادی می گیرد ، به همین علت باید آن را از خود دور کنیم . ادامه داد :
- یکی از دلواپسی های سالکان مبارز ، رها ساختن این انرژی به منظور مواجه شدن با ناشناخته است . به جریان انداختن این انرژی یعنی بی عیب و نقصی .
گفت که بینندگان زمان فتح ، این استادان بی چون و چرای ” کمین و شکار کردن “ موثرترین استراتژی را ساخته و پرداخته کردند . این استراتژی از شش رکن که بر یکدیگر تاثیر می گذاشتند ساخته شده بود . پنج رکن آن را نشانه های سالکی می نامیم : خویشتنداری ، انضباط ، شکیبایی ، زمانبندی و وقت شناسی و ” اراده “ . اینها متعلق به دنیای سالکانی است که برای رهایی از خود بزرگ بینی مبارزه می کنند . ششمین رکن و احتمالا مهمترین آن متعلق به دنیای بیرونی است و ” خرده ستمگر “ نامیده می شود .
به من نگریست ، گویی با سکوت خود از من می پرسید که منظورش را فهمیده ام یا نه . گفتم :
- واقعا حیرانم . تو مرتب می گویی که لا گوردا خرده ستمگر زندگی من است . اصلا خرده ستمگر یعنی چه ؟
- خرده ستمگر شکنجه گر است ، کسی که قدرت مرگ یا زندگی سالک را در دست دارد و یا او را تا سر حد جنون آزار می دهد .
ضمن صحبت لبخند جذابی داشت . گفت که بینندگان جدید طبقه بندی خاص خود را در مورد خرده ستمگران توسعه دادند . گرچه این مفهوم یکی از جدی ترین و مهمترین دستاورد آنان است ، با وجود این بینندگان جدید آن را بیشتر به شوخی گرفتند . به من اطمینان داد که درتمام طبقه بندی های آنان نشانه شوخی طنز آمیزی وجود دارد ، زیرا مزاح تنها وسیله مقابله با تمایل آگاهی بشری در فهرست برداری و ایجاد طبقه بندی دست و پا گیر است .
بینندگان جدید ضمن ممارست ، در راس طبقه بندیهای خود ، سر چشمه اولیه انرژی ، یعنی تنها حکمران کیهان را قرار دادند و آن را ستمگر نامیدند . طبیعتا بقیه حکام و قدرتمندان در رده بسیار پائین تری از آنها قرار گرفتند . در مقایسه با اصل و منشا آن ، انسانهای وحشتناک ستمگر ، دلقک هایی بیش نبودند و به همین علت آنها را خرده ستمگران نامیدند .
گفت که خرده ستمگران دو گروه فرعی دارند . اولین گروه دسته ای از خرده ستمگران هستند که آدمها را شکنجه و آزار می دهند و بدبخت می کنند ، بدون اینکه واقعا باعث مرگ کسی شوند . آنها خرده ستمگران کوچک نامیده می شوند . دومین گروه متشکل از خرده ستمگرانی است که بیش از حد عصبانی کننده و مزاحمند . به آنان خرده ستمگران ناچیز یا خرده ستمگران حقیر می گویند .
طبقه بندی او به نظرم مسخره آمد . یقین داشتم که این اصطلاحات را فی البداهه می سازد . پرسیدم آیا این طور است . با بیان مسخره ای پاسخ داد :
- نه ، به هیچ وجه . بینندگان جدید متخصص طبقه بندی بودند . بدون شک خنارو یکی از بزرگترین آنهاست . اگر تو با دقت به او توجه کنی می فهمی که بینندگان جدید از طبقه بندی خود چه منظوری داشته اند .
وقتی از او پرسیدم که مرا دست می اندازد ، به حیرتم از ته دل خندید و بعد لبخند زنان گفت :
- حتی فکرش را هم نمی کنم . خنارو ممکن است چنین کاری کند ولی من نمی کنم ، خصوصا وقتی که می دانم تو در باره طبقه بندیها چه برداشتی داری . بینندگان جدید بیش از حد بی ادب هستند .
اضافه کرد که خرده ستمگران کوچک نیز به نوبه خود به چهار طبقه تقسیم می شوند . گروه اول با بیرحمی و خشونت شکنجه می دهد . دیگری با گمراه کردن و ایجاد ترس تحمل ناپذیر این کار را می کند . گروه بعدی با ایجاد غم و اندوه بر انسان ستم می کند و عاقبت گروه آخر که با خشمگین کردن سالکان آنها را شکنجه می دهد . سپس افزود :
- لاگوردا در طبقه خاص خودش جا دارد . خرده ستمگر ناچیز فعالی است . تو را آنقدر آزار می دهد که خودداریت را از دست می دهی و از شدت غضب دیوانه می شوی . حتی به تو سیلی می زند . با این کارها به تو رهایی را می آموزد .
با اعتراض گفتم :
- امکان ندارد !
- تو هنوز نمی توانی جزئیات استراتژی بینندگان جدید را با هم تلفیق کنی . اگر به این حد برسی ، آنگاه می فهمی که شیوه استفاده از خرده ستمگر چقدر موثر و زیرکانه است . به یقین می گویم که این استراتژی نه تنها انسان را از شر خود بزرگ بینی خلاص می کند ، بلکه حتی سالکان مبارز را آماده این شناخت نهایی می کند که بی عیب و نقص بودن تنها چیزی است که در طریق معرفت به حساب می آید .
گفت که منظور بینندگان جدید مانور خطرناکی است که در آن خرده ستمگر چون قله کوه و ویژگیهای سالکی چون کوه نوردانی است که در قله به یکدیگر می رسند . ادامه داد :
- معمولا تنها چهار ویژگی به کار گرفته می شود . پنجمی ، یعنی ”اراده“ را برای آخرین رویارویی ذخیره می کنند ، یعنی برای وقتی که سالکان با جوخه آتش مواجه می شوند .
- چرا این طور است ؟
- زیرا ” اراده “ به دنیای دیگر تعلق دارد . به ناشناخته . چهار ویژگی دیگر به شناخته تعلق دارند ، دقیقا به همان جایی که خرده ستمگران در آنند . در واقع ، آنچه انسان را به خرده ستمگری بدل می کند ، استفاده بیش از حد شناخته است .
دون خوان شرح داد تنها بینندگانی که در عین حال سالکانی بی عیب و نقص هستند و بر ” اراده “ تسلط دارند ، می توانند این پنج خاصیت سالک را با یکدیگر تلفیق کنند . این تلفیق مانور پیچیده ای است که در حیطه زندگی روزمره انسانی قابل اجرا نیست . ادامه داد :
- برای سر و کار داشتن با بدترین خرده ستمگران چهار ویژگی کافی هستند ، به شرطی که آدم خرده ستمگری پیدا کند . همان طور که گفتم خرده ستمگر یک عنصر بیرونی است ، و احتمالا مهمترین عنصر ، کسی که نمی توانیم او را کنترل کنیم . حامی من منظور استادش است همیشه می گفت سالکی که تصادفا با چنین خرده ستمگری برخورد کند ، آدم خوشبختی است . منظورش این بود که اگر در راه خود با چنین شخصی برخورد کنی ، خوشبختی ، در غیر این صورت باید بگردی و یکی را پیدا کنی .
شرح داد که یکی از بزرگترین کارهای بینندگان زمان فتح ، ساختن مفهومی بود که پیشرفت سه مرحله ای نامیده می شود . آنها با درک طبیعت بشر به این نتیجه بی چون و چرا دست یافتند که اگر بیننده ای بتواند در رویارویی با خرده ستمگری مقاومت کند ، مطمئنا می تواند با مصونیت با ناشناخته مواجه شود و بعد حتی می تواند حضور ناشناخته را تحمل کند . ادامه داد :
- واکنش یک انسان معمولی در مورد این مطلب این است که فکر می کند شاید جمله بر عکس باشد . یعنی بیننده ای که بتواند در رویارویی با ناشناخته استقامت کند ، مطمئنا می تواند با خرده ستمگر روبرو شود ، ولی این طور نیست . و درست همین گمان باعث نابودی بهترین بینندگان اعصار کهن شد . ما حالا بهتر می دانیم . می دانیم که هیچ چیز نمی تواند روح یک سالک مبارز را به اندازه مبارزه جویی سر و کار داشتن با مردم غیر قابل تحملی که در مواضع قدرتند آبدیده کند . تنها تحت این شرایط سالک مبارز هوشیاری و آرامشی را که برای تحمل بار سنگین مصائب و سختیهای ناشناخته لازم دارد ، کسب می کند .
بشدت با او مخالفت کردم . گفتم که به نظر من ستمگران تنها می توانتد قربانیانشان را درمانده و یا مثل خود بی رحم کنند . من به پژوهشهای بیشماری در باره تاثیرات شکنجه و زجر جسمی و روانی در چنین قربانیانی اشاره کردم . متقابلا پاسخ داد :
- تفاوت درست در همین چیزی است که گفتی . آنها قربانی هستند نه سالک مبارز . زمانی من هم مثل تو فکر می کردم . حال به تو می گویم چه چیزی باعث شد که نظرم را عوض کنم ، ولی ابتدا برگردیم به همان مطلبی که در باره فتح می گفتم . بینندگان آن زمان هیچ گاه نتوانستند زمینه مناسب تری بیابند . اسپانیاییها خرده ستمگرانی بودند که تمام قابلیتهای بینندگان را مورد آزمایش قرار دادند . بعد از رویارویی با فاتحان ، بینندگان قادر بودند با هر چیزی مواجه شوند . بخت با آنان یار بود و آن زمان هر گوشه و کناری پر از خرده ستمگر بود .
پس از سالهای فراوانی حیرت انگیز همه چیز کاملا عوض شد . خرده ستمگران دیگر هیچ گاه به آن تعداد نرسیدند . فقط در آن دوران قدرت آنها نامحدود بود . یک خرده ستمگر با امتیازات نامحدود بهترین وسیله برای ساختن یک بیننده کامل است .
بدبختانه امروزه باید بینندگان برا ی یافتن ستمگری ارزنده بشدت کوشش کنند . گاهی اوقات نیز باید به خرده ستمگران حقیر قناعت کنند .
- دون خوان تو هم برای خودت خرده ستمگری یافتی ؟
- بله ، بخت با من یار بود . یکی از آن غول پیکرهایش مرا گیر انداخت . گر چه ، آن موقع من هم چون تو فکر می کردم ، خود را خوشبخت نمی دانستم .
دون خوان گفت که کار شاق او یک هفته قبل از ملاقات با حامیش شروع شد . آن زمان هنوز بیست سالش نشده بود . او به عنوان کارگر در یک کارخانه قند کار می کرد . آدم نیرومندی بود و همیشه بآسانی کارهای پرزحمتی پیدا می کرد که به قدرت عضلانی نیاز داشت . یک روز که او کیسه شکر سنگینی را حمل می کرد زنی وارد کارخانه شد . لباس شیکی پوشیده و به نظر می رسید که زن ثروتمندی باشد . شاید در اوان پنجاه سالگی بود و خیلی مستبد . دون خوان را برانداز کرد و چند کلمه ای نیز با سر کارگر حرف زد و رفت . بلافاصله سر کارگر به سراغ دون خوان آمد و گفت که او می تواند با کمی رشوه یک کار خوب در خانه رئیس برایش پیدا کند . دون خوان پاسخ داد که پولی ندارد . سر کارگر لبخندی زد که جای نگرانی نیست ، زیرا می تواند روزی که دستمزدش را می گیرد ، سهم او را پرداخت کند . به پشت دون خوان زد و به او اطمینان داد که برای رئیس کار کردن افتخار بزرگی است .
دون خوان گفت که به عنوان یک سرخپوست ساده نادان نه تنها حرف مرد را پذیرفت ، بلکه فکر کرد که خوشبختی به او رو آورده است . قول داد هر چه سر کارگر می خواهد به او بپردازد . سر کارگر مبلغ زیادی خواست که به اقساط پرداخت شود .
بلافاصله سر کارگر دون خوان را به خانه ای برد که کمی از شهر فاصله داشت و او را به دست سر کارگر دیگری سپرد که مرد غول پیکر ، زمخت و زشتی بود و سوالات زیادی از او کرد . حتی خواست راجع به خانواده دون خوان هم بداند . دون خوان پاسخ داد که خانواده ای ندارد . مرد چنان خوشش آمد که حتی لبخندی هم با دهان بی دندانش تحویل داد .
به دون خوان قول داد که مزد زیادی به او بدهد و حتی در موقعیتی باشد که بتواند پول ذخیره کند ، زیرا قرار است در آن خانه زندگی کند ،غذا بخورد و خرجی ندارد .
مرد خنده ترس آوری داشت . دون خوان دانست که باید بی درنگ فرار کند . به سمت در دوید ولی آن مرد با اسلحه ای که در دست داشت راهش را بست . تپانچه خود را پر کرد و لوله آن را به شکم دون خوان فشرد و گفت : ” فراموش نکن که تا وقتی رمق داری باید در اینجا کار کنی “ و با چماقی که در دست داشت دون خوان را به جلو راند . بعد او را به گوشه ای در پشت خانه برد و گفت که تمام کارگرانش باید هر روز از طلوع آفتاب تا غروب بی وقفه کار کنند . سپس از او خواست دو کنده عظیم درخت را از زمین بیرون آورد . همچنین به او گفت که اگر قصد فرار داشته باشد و یا به مقامات شکایت کند ، او را می کشد . و اگر اتفاقا موفق به فرار شود ، در دادگاه خواهد گفت که دون خوان سعی کرده است کارفرما را به قتل رساند . گفت : ” تا وقتی که زنده ای باید در اینجا کار کنی ، بعد یک سرخپوست دیگر جای تو را خواهد گرفت ، همان طور که تو جای سرخپوستی را که مرده است ، گرفته ای . “
دون خوان گفت که خانه با آن مردان لات و چاقو کش مثل دژ بود . او کارش را شروع و سعی کرد به وضع نامساعد خود فکر نکند . در پایان روز آن مرد بازگشت و با لگد او را تا آشپزخانه به همراه برد ، از نگاه خصمانه دون خوان خوشش نمی آمد . او را تهدید کرد که اگر از دستوراتش اطاعت نکند ، دستهایش را قطع می کند .
در آشپزخانه پیرزنی به او غذا داد ، ولی دون خوان چنان آشفته و ترسیده بود که نتوانست چیزی بخورد . پیرزن نصیحتش کرد که هر قدر می تواند غذا بخورد . گفت که کارش پایانی ندارد و باید بنیه اش را حفظ کند به او هشدار داد مردی که پیش از او این شغل را داشت روز قبل مرده است . برای کار کردن خیلی ضعیف شده بود و از پنجره طبقه دوم به پایین افتاده شد.
دون خوان گفت که سه هفته تمام در خانه کارفرما کار کرد و آن مرد هر روز و هر لحظه او را تهدید و تحت شرایط خطرناکی وادار به کار می کرد : مرتب با چاقو و اسلحه و چماق تهدیدش می کرد . هر روز او را به اصطبل می فرستاد و در حالی که اسبهای سرکش درون اصطبل بودند مجبور بود آنجا را تمیز کند . همیشه با شروع روز دون خوان فکر می کرد که امروز ،آخرین روز او است . زنده ماندن یعنی این که روز بعد نیز همین جهنم را در پیش رو خواهد داشت .
تقاضای مرخصی دون خوان پایان کار را جلو انداخت . بهانه اش این بود که باید به شهر برود تا بدهی خود را به سر کارگر کارخانه قند بپردازد . سر کارگر جدید گفت که حق ندارد کارش را ، حتی برای یک لحظه تعطیل کند ، زیرا فقط به خاطر امتیاز کار کردن در آنجا تا خرخره اش زیر بار قرض است .
دون خوان دانست که کارش ساخته است . به حقه مرد پی برد : او و آن سر کارگر همدست هستند و سرخپوستان ساده را از کارخانه قند به اینجا می آورند و تا سرحد مرگ از آنها کار می کشند و بعد مزد آنها را قسمت می کنند . این آگاهی چنان او را خشمگین کرد که فریاد زنان از آشپزخانه بیرون دوید و به درون خانه رفت . سرکارگر و کارگران دیگر از شدت تعجب غافلگیر شدند . از در جلو خارج شد و چیزی نمانده بود که موفق به فرار شود ، سرکارگر در جاده راهش را برید و گلوله ای به سینه اش شلیک کرد . فکر کرد مرده است و او را به همان حال رها کرد .
دون خوان گفت که بنا بر سرنوشت ساعت مرگ او فرا نرسیده بود . حامیش او را در آنجا یافت و از او مراقبت کرد تا بهبود یافت . ادامه داد :
- وقتی تمام داستان را برای حامیم تعریف کردم ، بزحمت می توانست جلو هیجانش را بگیرد و به من گفت که این سرکارگر واقعا نعمت غیر منتظره ای است ، حیف است که چنین فرصت مناسبی هدر رود . روزی باید دوباره به آن خانه برگردی .
تاکید کرد کمال خوشبختی است که خرده ستمگری یافته ام ، زیرا شانس پیدا کردن خرده ستمگری با چنین قدرتی نامحدود یک در میلیون است . فکر کردم که پیرمرد دیوانه است ، اما سال ها طول کشید تا فهمیدم از چه صحبت می کرد . گفتم :
- این یکی از وحشتناکترین داستانهایی است که تاکنون شنیده ام . واقعا به آن خانه بازگشتی ؟
- معلوم است ، سه سال بعد بازگشتم . حامی من حق داشت . یافتن یک خرده ستمگر مثل آن مرد ، یک در میلیون است و نباید هدر برود .
- چطور ترتیب برگشتن را دادی ؟
- حامی من تدبیری اندیشید که از چهار ویژگی سالکانه – یعنی خویشتن داری ، انضباط ، شکیبایی و وقت شناسی - استفاده کنم .
دون خوان گفت حامیش به دقت برای او شرح داد چه باید انجام دهد تا مبارزه با این آدم موحش به نفع او تمام شود . همچنین آنچه را که بینندگان جدید به عنوان چهار مرحله طریقت معرفت پیشگان می دانند برایش تشریح کرد . اولین مرحله تصمیم به کارآموز شدن است . بعد از آنکه کار آموزی نقطه نظرش را در باره خود و دنیا تغییر داد ، دومین مرحله را آغاز می کند و سالک می شود ، بدین معنا که توانایی بالاترین انضباط و خویشتن داری را دارد . پس از فراگیری شکیبایی و وقت شناسی ، سومین مرحله ، معرفت پیشه شدن است . وقتی مرد معرفت ”دیدن “را آموخت گام چهارم را برمی دارد و بیننده می شود .
حامی دون خوان تاکید کرده بود که به اندازه طولانی در راه معرفت پیش رفته است تا به میزان ناچیزی به دو خصلت اول یعنی خویشتن داری و انضباط دست یابد . دون خوان تاکید کرد که این دو ویژگی به یک حالت درونی ارتباط دارد . سالک به خود توجه می کند ولی نه مثل یک آدم خودخواه بلکه به این معنا که دائما و کاملا در حال خود آزمایی است . دون خوان ادامه داد :
- در آن زمان از دو خصوصیت دیگر محروم بودم . شکیبایی و وقت شناسی یک حالت درونی نیست . این دو در حیطه مرد معرفتند . حامیم با نقشه خویش آنها را به من نشان داد .
منظورت این است که خودت به تنهایی نمی توانستی با خرده ستمگر مواجه شوی ؟
- مطمئنم که می توانستم به تنهایی از عهده انجام کار برآیم . گرچه همیشه شک داشتم که با هوشیاری و خوشحالی قادر به چنین کاری باشم . حامیم از این رویارویی که توسط او هدایت می شد لذت می برد . نظریه استفاده از خرده ستمگر نه تنها برای کامل کردن روح سالک ، بلکه برای شادی و خوشحالی او است .
- چگونه کسی می تواند از این هیولایی که وصف کردی لذت ببرد .
- در مقایسه با هیولاهای واقعی که بینندگان جدید دوران فتح با آنها روبرو شدند چیزی نبود . شواهد نشان می دهد که آن بینندگان نیز از برخورد با آنان لذت برده اند . آنها ثابت کردند که حتی بدترین ستمگران می توانتد شادی آفرین باشند ، البته به این شرط که شخص سالک باشد .
دون خوان توضیح داد که اشتباه یک آدم معمولی در برخورد با خرده ستمگر در این است که بدون داشتن استراتژی با او روبرو می شود . نقطه ضعف وحشتناک انسانهای معمولی در این است که خود را زیاده از حد جدی می گیرند ، اعمال و احساسات خود را همچون اعمال و احساسات خرده ستمگر مهم می پندارند . بر عکس ، سالکان مبارز نه تنها استراتژی خوب اندیشیده ای دارند ، بلکه فاقد خود بزرگ بینی اند . آنچه که مانع خود بزرگ بینی آنها می شود ، این است که فکر می کنند واقعیت تنها تعبیری است ساخته ما . این شناخت ، مزیت قطعی بود که بینندگان جدید نسبت به اسپانیاییهای ساده لوح داشتند .
گفت که یقین داشت تنها با استفاده از این شناخت که خرده ستمگران به عکس سالکان خود را زیاده از حد مهم می پندارند می تواند سرکارگر را شکست دهد .
به هر حال با پیروی از نقشه مدبرانه حامیش ، دون خوان دوباره در کارخانه قند مشغول همان کار قبلی شد . هیچ کس به خاطر نیاورد که او در گذشته آنجا کار کرده است . افرادی برای بیگاری به کارخانه قند می آمدند و بدون گذاشتن کوچکترین رد پایی ناپدید می شدند .
بنا بر استراتژی حامیش ، دون خوان باید نشان می داد که از همه لحاظ واجد شرایط است و همین طور شد . همان زن آمد و باز هم مثل چند سال پیش دوباره او را در نظر گرفت . این بار دون خوان خیلی قوی تر از آن زمان بود .
همان وقایع دوباره تکرار شد . به هر حال بنابر نقشه دون خوان باید از همان آغاز از پرداختن به سر کارگر خودداری می کرد . آن مرد که هرگز حرف زور از کسی نشنیده بود ، یکه خورد . دون خوان را تهدید کرد که از کار برکنارش می کند . دون خوان نیز او را تهدید کرد و گفت که برای صحبت کردن با خانم مستقیما به خانه اش می رود . دون خوان می دانست که همسر مالک کارخانه قند از نقشه این دو سر کارگر بی اطلاع است . او به سر کارگر گفت که می داند آن زن کجا زندگی می کند ، چون او قبلا در مزرعه مجاور مزارع نیشکر کار کرده است . مرد شروع به چانه زدن کرد و دون خوان نیز به نوبه خود برای نرفتن به خانه آن زن از او پول خواست . سر کارگر تسلیم شد و چند اسکناس به او داد . دون خوان مطمئن بود که رضایت ظاهری مرد فقط حقه ای است که او را به داخل خانه بکشاند . ادامه داد :
- دوباره مرا به آن خانه برد ، خانه اربابی قدیمی که به خانواده مالک کارخانه قند تعلق داشت . افراد ثروتمندی که احتمالا می دانستند در پس پرده چه خبر است و اهمیتی نمی دادند و یا اینکه آن قدر بی تفاوت بودند که حتی به چیزی توجه نمی کردند .
به محض این که به آنجا رسیدیم ، به درون خانه دویدم و سراغ آن خانم را گرفتم . او را یافتم و خود را به پایش انداختم و دستهایش را بوسیدم و تشکر کردم . دو سر کارگر از شدت خشم کبود شده بودند . سر کارگر خانه درست مثل قبل رفتار می کرد ، ولی من برای مقابله با او کاملا مجهز بودم . خویشتن داری ، انضباط ، شکیبایی و وقت شناسی داشتم . کارها درست همان طور که حامیم برنامه ریزی کرده بود ، پیش رفت . با استفاده از خویشتن داری ، احمقانه ترین خواسته های مرد را بر آوردم . معمولا آنچه ما را در چنین مواقعی از پا در می آورد ، فرسایش عادی خود بزرگ بینی ماست . اگر کسی ذره ای غرور داشته باشد ، وقتی با او طوری رفتار کنند که احساس کند آدم بی ارزشی است ، خرد می شود .
هر چه از من می خواست با کمال میل انجام می دادم . شاد و نیرومند بودم . ذره ای به غرور و ترسم اهمیت نمی دادم . مثل یک سالک بی عیب و نقص به آنجا رفته بودم . حفظ روحیه وقتی که شخص تو را زیر پا لگد مال می کند ، خویشتن داری نامیده می شود . دون خوان توضیح داد که استراتژی حامیش ایجاب می کرد که بر خلاف بار قبل بجای احساس تاسف به حال خود فورا شروع کند به ترسیم نقاط قوت و ضعف و خصوصیات رفتاری آن مرد .
بزودی دریافت که قوی ترین خصوصیت سرکارگر طبیعت جابر و شهامت او است . در روز روشن و پیش چشم انبوه ناظران به دون خوان تیراندازی کرده بود . بزرگترین نقطه ضعفش این بود که شغلش را دوست داشت و نمی خواست آن را به خطر اندازد . تحت هیچ شرایطی نمی توانست در روز روشن و در محوطه خانه مبادرت به کشتن دون خوان کند . نقطه ضعف دیگرش این بود که مرد خانواده به شمار می رفت . زن و چند فرزند داشت و همگی در کلبه ای نزدیک آن خانه زندگی می کردند . دون خوان ادامه داد :
- گردآوری همه این اطلاعات در حالی که تو را خرد می کنند انضباط نامیده می شود . آن مرد یک آدم شریر و واقعی بود . هیچ را ه نجاتی نداشت . به قول بینندگان جدید یک خرده ستمگر تمام عیار هیچ گونه جنبه مثبتی ندارد.
دون خوان گفت که دو خصوصیت دیگر سالکی ، شکیبایی و وقت شناسی که او هنوز فاقد آن بود ، خود بخود در استراتژی حامیش مستتر بود . شکیبایی یعنی شخص به سادگی و با شادی و بی هیچ شتاب و اضطراب انتظار بکشد و آنچه را که باید رخ دهد ، به تاخیر اندازد . دون خوان ادامه داد :
- من هر روز ذره ذره پیشتر می رفتم . گاهی اوقات زیر شلاقهای مرد به گریه می افتادم و با وجود این خوشحال بودم . نقشه حامیم مرا وادار می کرد که بدون نفرت از آن مرد هر روز را به فردا رسانم . من سالک مبارزی بودم . می دانستم که باید منتظر بمانم و می دانستم که منتظر چه هستم . شادی بزرگ سالکانه درست در همین است .
اضافه کرد که نقشه حامیش ایجاب می کرد تا مرد را با استفاده از نظامی برتر به طور منظم به ستوه آورد . درست همان طور که بینندگان دوران جدید در خلال فتح انجام دادند و در پس کلیسای کاتولیک پناه گرفتند . گاهی اوقات یک کشیش ناچیز مقتدرتر از یک نجیب زاده است .
مدافع دون خوان آن زنی بود که شغل را به او داده بود . هر بار که او را می دید ، به زانو می افتاد و او را مقدس می خواند . حتی از او تقاضا کرد که مدالی از تصویر مقدسش به او بدهد تا برای سلامتی و خوشیش دعا کند . دون خوان ادامه داد :
- او یک مدال به من داد و این مطلب سر کارگر را از خشم دیوانه کرد . وقتی شب هنگام مستخدمین را برای دعا جمع کردم ، چیزی نمانده بود که سکته کند . فکر کردم که مصمم شده است مرا بکشد . نمی توانست بگذارد که همین طور ادامه دهم .
به منظور اقدام متقابل ، در میان مستخدمین خانه برای مراسم دعا تشکیلاتی درست کردم . آن خانم فکر می کرد که من تمام خصوصیات یک مرد پرهیزکار را دارم . پس از آن دیگر نه به خواب عمیق فرو می رفتم و نه در بسترم می خوابیدم . هر شب به پشت بام می رفتم . از آنجا دو بار دیدم که آن مرد در نیمه های شب با چشمان جنایت بارش به دنبالم می گشت .
هر روز مرا به زور به درون اصطبل می فرستاد و امیدوار بود که اسبها مرا زیر پا له کنند . ولی من تخته ای از چوب سخت را در گوشه ای کار گذاشته بودم و از خود در پس آن محافظت می کردم . مرد هرگز از وجود آن باخبر نشد ، زیرا از اسب ها منزجر بود . این یکی دیگر از نقاط ضعف او و همان طور که معلوم شد ، مرگ آورترین آن ها بود .
دون خوان گفت وقت شناسی کیفیتی است که رهایی آن چه را که تاکنون به تاخیر افتاده است معین می کند . خویشتن داری ، انضباط و شکیبایی مثل سدی است که در پس آن هر چیزی انباشته می شود . وقت شناسی دریچه سد است .
آن مرد فقط ظلم و جور را می شناخت و با آن وحشت ایجاد می کرد . اگر ظلم و ستم او خنثی می شد ،کاملا درمانده می گشت . دون خوان می دانست که مرد جرئت نمی کند او را در محوطه خانه به قتل رساند . به این جهت روزی در حضور کارگران دیگر و مقابل آن خانم به آن مرد توهین کرد . او را آدم جبونی نامید که تا سر حد مرگ از خانم کارفرمایش می ترسد .
نقشه حامیش ایجاب می کرد که با هوشیاری منتظر چنین لحظه ای شود و از چنین فرصتی برای تغییر وضع به ضرر خرده ستمگر استفاده کند . چیزهای غیر منتظره همیشه به همین طریق رخ می دهند . فرومایه ترین بردگان یک وقت به طور ناگهانی ستمگر را دست می اندازد ، سرزنش می کند و در مقابل ناظران به سخره می گیرد و سپس بدون اینکه فرصتی برای تلافی به او دهد به سرعت می گریزد . ادامه داد :
- لحظه ای بعد آن مرد از شدت خشم دیوانه شده بود . ولی من هنوز با تواضع در مقابل آن زن زانو زده بودم .
دون خوان گفت وقتی که خانم به درون خانه رفت . آن مرد و دوستانش او را به بهانه انجام دادن کاری به پشت خانه فرا خواندند . آن مرد خیلی رنگ پریده و از شدت خشم سفید شده بود . دون خوان از صدایش فهمید که در واقع آن مرد چه نقشه ای برایش دارد . دون خوان تظاهر به اطاعت کرد . ولی در عوض آنکه به عقب خانه برود ، به سمت اصطبل دوید . مطمئن بود که اسب ها چنان جار و جنجالی را ه می اندازند که مالکان برای این که ببینند چه خبر است ، بیرون می آیند . او می دانست که مرد جرئت نخواهد کرد به سویش تیراندازی کند . این کار بیش از حد پر سر و صدا بود و ترس مرد برای از دست دادن کارش نیز زیاده از حد . دون خوان همچنین می دانست که آن مرد فقط در صورتی قدم به محل اسب ها می گذارد که تحملش طاق شود . ادامه داد :
- به درون اصطبل وحشی ترین اسبها پریدم . خرده ستمگر که خشم او را کور کرده بود ، کاردش را بیرون کشید و به دنبال من به درون پرید . بی درنگ به پشت تخته محافظم رفتم . اسب به او لگدی زد و کار تمام شد . شش ماه در آن خانه به سر بردم و در این دوره چهار ویژگی سالکانه را تمرین کردم و خوشبختانه به کمک آنها موفق شدم . حتی یک بار هم به حال خود تاسف نخوردم ، یا از ناتوانی اشک نریختم . شاد و آرام بودم . در تمام این مدت خویشتن داری و انضباطم بیش از اندازه بود . از آنچه که شکیبایی و وقت شناسی برای یک سالک بی عیب و نقص به ارمغان می آورد برداشتی بی واسطه داشتم . حتی یک بار هم آرزوی مرگ او را نکرده بودم .
حامیم مطلب خیلی جالبی را برایم وصف کرد . شکیبایی یعنی جرئت به تاخیر انداختن چیزی که سالک مبارز کاملا می داند باید انجام شود ، نه اینکه سالک مبارز بر علیه کسی توطئه چینی کند و یا برای تسویه حساب های گذشته برنامه ریزی کند . شکیبایی چیزی مستقل است . تا زمانی که سالک مبارز خویشتن داری ، انضباط و وقت شناسی دارد ، شکیبایی این اطمینان را می دهد که چه کسی شایستگی چه چیزی را دارد .
- آیا خرده ستمگران هم گاهی اوقات پیروز می شوند و سالکی را که با آنها برخورد کرده است ، نابود می کنند ؟
- البته ! زمانی در اوائل دوران فتح ، سالکان چون برگ خزان بر زمین می ریختند . گروه آنان قلع و قمع می شد . خرده ستمگران می توانستند فقط از روی هوی و هوس هر کسی را که می خواستند به قتل رسانند . تحت این شرایط فشار ، بینندگان به حالت تعالی رسیدند.
دون خوان گفت بینندگانی که آن زمان جان سالم به در می بردند ، می بایست برای یافتن روشهای جدید نهایت کوشش خود را می کردند . ضمن اینکه خیره مرا می نگریست گفت :
- بینندگان جدید از خرده ستمگران استفاده کردند ، نه فقط برای اینکه از شر خود بزرگ بینی خلاص شوند ، بلکه برای آنکه خود را از این جهان خارج کنند ، مانورهای بسیار پیچیده ای را انجام دادند . ضمن بحث در مورد تسلط بر آگاهی از این مانورها مطلع می شوی .
برای دون خوان توضیح دادم که آنچه می خواهم بدانم این است که در حال حاضر و در زمان ما آن خرده ستمگرانی را که او خرده ستمگران ناچیز می نامد ، می توانند بر سالک مبارزی غلبه کنند . پاسخ داد :
- در هر زمانی می توانند البته نتایج آن به اندازه گذشته های دور وحشتناک نیست . بدیهی است که امروزه سالکان همیشه فرصتی برای تجدید قوا یا عقب نشینی و حمله مجدد دارند . ولی این مسئله جنبه دیگری هم دارد . شکست خوردن از خرده ستمگر حقیر مرگ آور نیست ، بلکه نابود کننده است . در صد مرگ و میر به مفهوم مجازی آن تقریبا همیشه بالاست . منظورم این است که سالکانی که توسط خرده ستمگر حقیر از پا در می آیند ، در اثر احساس شکست و تحقیر نابود می شوند و این برای من به معنای درصد بالای مرگ و میر است .
- چگونه این شکست را اندازه گیری می کنی ؟
- هر کسی به خرده ستمگر بپیوندد شکست خورده است . با خشم و غضب و بدون خویشتن داری و انضباط اقدام کردن و ناشکیبا بودن یعنی مغلوب شدن .
- وقتی سالکان مغلوب می شوند چه اتفاقی می افتد ؟
- یا دوباره گرد هم می آیند و یا از طلب معرفت دست می کشند و بقیه عمر را به صف خرده ستمگران می پیوندند